هفتهنامهی خبری، تحلیلی صدا -شماره ۶۲
در این شماره میخوانید: رویای یک دورهای کردن روحانی نمیخواهیم کلرتل شویم صدا خبر میدهد: آغاز رایزنی اصلاحطلبان برای فهرست انتخاباتی تهران راهنمای خرید و مطالعه نسخه الکترونیک
View Articleهملت از زبان مردم کوچه و بازار: متن دو زبانه
پادشاه کتش رو دورش میپیچه و میگه: “ گوش کن چی میگم، کسی که خدمت خواهرت رسید هملت بود، و همون بود که تو شکم پدرت چاقو کرد. اون وقت همش زار میزنی؟ تو دیگه چهجور برادر و پسری هستی؟ اگه سر خونوادۀ من...
View Articleلالایی ها،افسانه ها،دروغ ها (متن دو زبانه)
بچهها! میخوام براتون قصّه بگم قصّههای تلخ و شیرین از آدمای خوب، آدمای بد، چاهها لالاییها، افسانهها و دروغها دخترا! بیاین اینجا، کنارِ من میخوام آواز بخونم از آسمونای بیابر و آفتابی از...
View Articleلباس عید گنجشک
روزی بود، روزگاری بود هر که به فکر کاری بود یواش یواش بهار میشد دوباره فصلِ کار میشد شکوفهها قشنگ قشنگ گلها، هزار هزار رنگ گل بود و چشمه و بهار روستایی سبز و سبزهزار یک دِه و صد تا ماجرا دهکدهی...
View Articleدشمن مردم
کار ایبسن نویسنده، نمایشگر یک ژرفاندیشی دور و دراز شاعرانه است در بارهی نیاز آدمها به این که به گونهی دیگری زندگی کنند جز آن گونهای که زندگی میکنند. پس همیشه یک جریان زیرین ژرف از نومیدی در...
View Articleرستمجان و آفتابخان : افسانههای مردم تاجيك
افسانه در میان هر قوم و ملت به عنوان ژانر معمول و رایج از زمانهای قدیم به اشکال مختلف بوده و هست و بیشتر افسانهها در واقع بیانگر درد و آرمان و آرزو و تخیل انسانها بوده و گاه به خاطر فرار از مشکلات...
View Articleکیمیاگر - کتاب اول
من افسانه هستم! دست مرگ هرگز مرا نخواهد ربود. بیماری در من اثر نخواهد کرد. در چهرهام بنگر، حدس زدن سنم کاری بس دشوار است، این در حالی است که در سال ۱۳۳۰ میلادی به دنیا آمدهام، بیش از ششصد و هفتاد...
View Articleگزيده ترانه های شل سيلوراستاين :عاشقانهها
دلم میخواهد کسی را بیابی تا بتواند کارهای ناتمام مرا به انجام برساند راهی را که من نیافتم او بیابد و برای تو دنیای بهتر بسازد. کاش کسی را بیابی، کسی که بیپروا باشد و بر تو غلبه کند اندیشههایت را که...
View Articleگنجشگ ژولیده :مجموعه ای از قصه ها و افسانه های بزرگ جهان
کتابی است برای کودکان و نوجوانان نه به نام کودکان و نوجوانان. کتاب مانند زندگی خود آنان ساده، بی پیرایه،پرمعنا و شورانگیز است. برای بچه ها و نوجوانانی نوشته شده که تنها دنبال نثر آهنگین، تصاویر ناب و...
View Articleطلوع ستاره مغرب - کتاب دوم
زنگ به صدا درآمد. بیشتر بچهها پشت میزهایشان نشسته بودند. خانم پرایس به همراه زشتترین شاگردی که کندرا تا آن روز دیده بود، وارد کلاس شد. پسر سری طاس و پوستهپوسته داشت و چهرهاش شبیه یک تکه چرم ترک...
View Articleفرشتهی بیادب : مجموعه داستان جنگ
امروز نهمین روز است. به کنار رود میروم؛ البته فقط به اصرار داوود. داوود از صبح زود هی اصرار، هی اصرار که من را با خودش به کنار رود ببرد. با داوود کنار رود میرسیم. امروز پل خیبر پیشرفت خوبی کرده....
View Articleدنيای شگفت انگيز ربهكا: شوق خريد
چشمهایم را بستم و شروع کردم به حساب کردن. آن کت و دامنی که از مغازهی جیگساو خریده بودم، شامی که من و سوزی در رستوران کوالینیو خورده بودیم و آن قالیچهی خوشگل سرخ و زرد. حالا که فکرش را میکردم، آن...
View Articleانسان در جستجوی معنی
در این کتاب، دکتر فرانکل تجربهای را که منجر به کشف «لوگوتراپی» شد توضیح میدهد. وی مدت زیادی در اردوگاه کاراجباری اسیر بود، که تنها وجود برهنهاش برای او باقی ماند و بس. پدر، مادر، برادر و همسرش یا...
View Articleپری دردسرساز
اگر مادربزرگ جسیکا را میدیدی، خیلی زود میفهمیدی که مثل مادربزرگهای دیگر نیست. او نه دامن میپوشید و نه پیراهن گلدار، حتی یک جفت کفش پاشنه بلند هم نداشت. یک روز جسیکا به خانۀ مادربزرگ رفت تا خبر...
View Articleماهنامه فرهنگ امروز - شماره ۸
در این شماره میخوانید: چقدر میدانست؟ چه کسانی تاریخ ما را نمینویسند؟ دیالکتیک مرکز و حاشیه سیاست جنایت پروند پیشخوان: چرا کتاب هیلفردینگ بعد از ۱۰۵ سال ترجمه شد؟ راهنمای خرید و مطالعه نسخه الکترونیک
View Articleنيلوفرهای وحشی درهی شرقی
صدایی که از بر خورد قدمها بر کف راهرو به گوش میرسید به او هشدار میداد که باید عجله کند. او هنوز به دبیرستان میرفت. با زحمتی طاقتفرسا این امتیاز را بهدست آورده بود که صبحها به مدرسه برود و...
View Articleچهار سوق : حکایت حسین کردشبستری
غریبه چشم که باز کرد توی بستر بود. چشمهایش تار میدید و هم سپیدی روبهرویش نشسته بود. چشمهایش را مالاند. و هم غیب شده بود و کنیزکی نشسته بود به جایش. تا دید به هوش آمده از اتاق بیرون رفت. سروصدایش...
View Articleیک دختر جلف : مجموعه داستان اجتماعی
استاد که کتابش را بست فقط چند ثانیه طول کشید تا وسایلم را جمع کنم. خودم را مجاب کرده بودم که حرفم را بزنم. چهار ماه تمام بود که زندگیم شده بود جستجو و تحقیق و پرس و جو در مورد او. دیگر مطمئن شده بودم....
View Articleقانون جذب
تابهحال متوجه شدهای که گاهی آنچه را بدان نیاز داری، ناگهان از جایی که انتظارش را نداری سر میرسد، مانند تلفنی نامنتظر؟ یا یکدفعه اتفاقی کسی را در خیابان میبینی که در فکرش بودهای؟ یا شاید یک مشتری...
View Articleكه عشق آسان نمود اول
قبل از اینکه کاغذ را بگیرم و نگاه کنم بدنم سست و سستتر شد و غباری محو بر چشمانم سایه افکند و چهره لنا با همان لبخند کذاییاش در برابر نگاهم به رقص درآمد. احساس کردم دارم کوچک و کوچکتر میشوم و...
View Article