Quantcast
Channel: فیدیبو
Viewing all articles
Browse latest Browse all 11952

زنبق­های دهه هشتاد: مجموعه داستان

$
0
0
پدرم کنار مردانی که می‌خندند می‌ایستد، با آنان می‌خندد و چکمه‌هایش را به زمین می‌کوبد و خاک هوا می‌کند؛ به‌خاطر تراکتورها دستپاچه و نگران است. چشمان روشنش در آفتاب چپ شده‌اند و قوز کرده‌ـ او قدش را از پدرش به ارث برده و از این بابت خجالت هم می‌کشد. تلاش می‌کند چیزهای خاصی را در اعماق سینه‌اش نگه دارد: چیزهایی مثل ترس، غم و عدم اطمینان را. آرزو دارد به زودی همۀ اینها را کنار بگذارد، و در عین حال، سخت تلاش می‌کند مخفی نگهشان دارد. به تازگی، در مورد چیزهایی که دوستشان دارد تودار شده. عشق او تند و مالامال است؛ با رگه‌هایی از خطا. او بچه یتیم را دوست دارد؛ شانه‌های تیز و گوش‌های نَرمش را، چین کمرنگ لب پایینش را. موسیقی، کتاب و بوی کتاب را، سنگ‌های گرم از حرارت خورشید را و «ایولاپارکر» را که موهای پرپشتی به سیاهی خاک دارد. از ده سالگی او را دوست داشت و یک‌بار هم در کلیسا کنارش نشست. هنگام وعظ دخترک طوری نیشگونش گرفت که بازویش تا سه‌شنبه قرمز ماند. پنهانی آن پروانۀ سرخ را می‌بوسید. ولی بچه یتیم به زودی می‌رود، و هیچ یک از کارگرها کتاب نمی‌خواند و او به تراکتورها می‌خندد، همان‌طور که به حرف‌های بی‌ادبانۀ کارگرها به «ایولا پارکر» می‌خندد، چون معتقد است مهم‌ترین چیز این است که بروز ندهد که اصلاً چیزی را دوست دارد...


راهنمای خرید و مطالعه نسخه الکترونیک

Viewing all articles
Browse latest Browse all 11952

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>