Quantcast
Channel: فیدیبو
Viewing all articles
Browse latest Browse all 11952

اتفاق

$
0
0
دوقلوها صبح زودِ چهارم مرداد ۱۳۲۲، ده روز زودتر از موعد مقرر، در خانه‌ای ساحلی نزدیک دریا به دنیا آمدند. پدر و مادر جوان هر سال، اول تابستان، خانه‌ای بزرگ در شمال، نزدیک رامسر یا بابلسر، اجاره می‌کردند و دو ماه آنجا می‌ماندند. این بار قصد داشتند زودتر برگردند به تهران که غافلگیر شدند. دردهای زایمان شروع شد و به‌سرعت شدت گرفت. وقت برای رفتن به بیمارستان نبود. کدام بیمارستان؟ تا بابلسر یک ساعت و نیم یا بیشتر راه بود. بچه‌ها، احتمالاً، توی راه به دنیا می‌آمدند. بی‌بی، با اینکه خدمتکاری جوان بود، از خانم‌های شهری بیشتر تجربه داشت. خواهر و برادرهای کوچک‌تر از خودش همه در خانه به دنیا آمده بودند، یا در راه، هنگام سفر با الاغ. بلافاصله دست‌به‌کار شد و همه وسایل ابتدایی را آماده کرد. مادر جوان دست شوهرش را گرفته بود و ناله‌هایش را فرو می‌داد. زایمان آسانی بود و دوقلوها برای ورود به دنیا عجله داشتند. پشت سر هم از راه رسیدند و گریه‌ای کوتاه کردند. بی‌بی بند نافشان را برید و آنها را، خیس و خونی، روی سینه گرم مادرشان گذاشت. دوقلوها ــ نادر و شادی ــ بچه‌های سالمی بودند و به‌سرعت رشد می‌کردند. کنار هم می‌خوابیدند و با صدای موج‌های بلند در گوش‌های کوچکشان به خواب می‌رفتند. بزرگ‌تر که شدند، تا دورها، تا آنجا که آب دریا سرد و زلال می‌شد، شنا می‌کردند. با پیچ و خم دریا آشنا بودند و زبان آب را می‌دانستند. بدن جوانشان را به دست موج‌های خروشان می‌سپردند، چشم‌هایشان را زیر آب باز می‌کردند و به هم خیره می‌شدند. خسته که می‌شدند، روی آب دراز می‌کشیدند و دست هم را می‌گرفتند. اگر گردابی ناگهان غافلگیرشان می‌کرد، به هم می‌چسبیدند و با هم غرق می‌شدند. دوقلوهای عاشق. جدایشان می‌کردی، می‌مردند.


راهنمای خرید و مطالعه نسخه الکترونیک

Viewing all articles
Browse latest Browse all 11952

Latest Images

Trending Articles



Latest Images

<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>