Quantcast
Channel: فیدیبو
Viewing all articles
Browse latest Browse all 11952

... يا به عزايم خواهی نشست

$
0
0
داستان زندگی یکی از اسطوره‌های «گاوبازی» اسپانیا که به زیبای تمام ترسیم شده است. ... وقتی دیدمش، فریاد زدم. لبخند گشاده‌ای روی لب‌هایش داشت، به‌بزرگی اتاق. احساس کردم زانوهایم دارند می‌لرزند. آمد به‌طرفم، در آغوشم گرفت و بوسیدم. هرگز باور نمی‌کردم روزی «کسی» شود. هیچ‌وقت حرف‌هایی را که می‌زد باور نمی‌کردم. حالا آن‌جا ایستاده بود و همان‌طور که گفته بود: «گاوباز» شده بود. سرانجام «کسی» شده‌بود. من اشک می‌ریختم. به‌تنها چیزی که در آن لحظه می‌توانستم فکر کنم، برادر کوچکم بود در برابر شاخ‌های گاو وحشی. هرگز وقتی بچه بود اشک‌های تلخی مانند آن روز بعدازظهر به‌خاطرش نریخته بودم. دست‌هایش را دور گردنم حلقه کرد و با هم تا درِ اتاق با این حالت رفتیم. همۀ ساکنان شهر عربده‌کشان درحالی‌که یکدیگر را هُل می‌دادند، بیرون منتظرش بودند. احساس کردم حالم دارد به‌هم می‌خورد. زمزمه‌کنان گفت: «مانولو، آه مانالو، التماس می‌کنم به آن‌جا نروی!» رویم خم شد و دوباره بوسیدم، این‌بار چشمانم را؛ و گفت: «آنجلیتا، امشب یا خانه‌ای برایت خواهم خرید و یا به عزایم خواهی نشست.»


راهنمای خرید و مطالعه نسخه الکترونیک

Viewing all articles
Browse latest Browse all 11952

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>