Quantcast
Channel: فیدیبو
Viewing all articles
Browse latest Browse all 11952

تا ستاره هست...

$
0
0
صبح آفتابی قشنگی بود، نسیم از خواب بلند شد، پرده‌های اتاقش را کشید و کمی لای پنجره را باز کرد تا هوای پاییزی داخل اتاق بیاد، پاهایش یخ کرد. سرهنگ صبح خیلی زود رفته بود مأموریت و تا یک هفته بر نمی‌گشت، حال مادربزرگ دوباره بد شده بود، آذر خانم دفعه‌ی قبل که رفته بود موفق نشده بود مادربزرگ را به تهران بیاورد ولی این دفعه تصمیم خودش را گرفته بود و شب قبل با هواپیما رفته بود. نازنین هم مدرسه بود. خیلی وقت بود از افشین خبری نداشت، درست از بعد از شبی که با نیما تصمیمش را گرفته بود، چون خوشبختانه افشین با پدر و مادرش به شمال رفته بودند. نسیم دوش گرفت و مشغول خشک کردند موهایش بود که تلفن زنگ زد...


راهنمای خرید و مطالعه نسخه الکترونیک

Viewing all articles
Browse latest Browse all 11952

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>