Quantcast
Channel: فیدیبو
Viewing all articles
Browse latest Browse all 11952

بیراهه‌ای در آفتاب

$
0
0
باران نم‌نم می‌بارد. صدای برخورد قطراتش به پنجره ضرباهنگ مخصوصی دارد. پیشانی‌ام را به پنجره می‌چسبانم. قطرات ریز باران روی شیشه پنجره شیار باز می‌کنند و به طرف پایین سر می‌خورند. خنکی مطبوعی زیر پوستم دویده است و نگاه خسته‌ام دیوار آجری روبرویم را از روی بی‌حوصلگی می‌کاود. نفس عمیقی می‌کشم و پیشانی‌ام را بیش‌تر به شیشه فشار می‌دهم. این خنکی را دوست دارم! کف دست داغم را روی پنجره می‌گذارم و جای انگشتانم روی شیشه نقش می‌بندد. وسوسه شده‌ام پنجره را باز کنم و سرم را بیرون ببرم. دلم می‌خواهد به بخار کمرنگی که از دهانم خارج خواهد شد بخندم. کف دستم را محکم‌تر به شیشه فشار می‌دهم. خنکای هوا روی پیشانی‌ام فشار می‌آورد و مورمورم می‌شود. نگاهم به خیابان می‌افتد. یک نفر در حالی که خود را در پالتوی بلندی پیچیده، به سرعت می‌گذرد. راه رفتن زیر باران را دوست دارم. کاش الآن پایین بودم و اولین اتومبیلی که از کنارم رد می‌شد، آب گل‌آلود نزدیک‌ترین چاله وسط خیابان را به سرتاپایم می‌پاشید و من با چشمانی گردشده، دور شدنش را تماشا می‌کردم. آماده‌ام پنجره را باز کنم. می‌خواهم کف دستم را زیر باران بگیرم. دلم عجیب هوای بوی خاک باران‌خورده کرده است.


راهنمای خرید و مطالعه نسخه الکترونیک

Viewing all articles
Browse latest Browse all 11952


<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>