Quantcast
Channel: فیدیبو
Viewing all articles
Browse latest Browse all 11952

الان کجایی؟

$
0
0
با یک جسم سنگین از پشت توی سر مادرش زده بودند. تلفن همراهش روی زمین کنارش افتاده بود. یعنی خطر را احساس کرده و آن را از توی جیبش در آورده و سعی کرده بود با ۹۱۱ تماس بگیرد؟ تنها همین احتمال بود که با عقل جور در می‌آمد. به احتمال قوی سعی داشته به کسی تلفن بزند. طبق گزارش پلیس، در آن لحظه نه به کسی تلفن زده و نه کسی به او تلفن زده بود. پلیس‌ها عقیده داشتند قضیه یک کیف قاپی معمولی بوده است. ساعتش، تنها جواهری که در آن موقع روز استفاده می‌کرد، به علاوه‌ی کلید خانه‌اش ناپدید شده بود. آرون از پلیس پرسیده بود: "اگر کسی که مادرم را کشته نمی‌دانسته او کی بوده و کجا زندگی می‌کرده، پس چرا کلید خانه‌اش را دزدیده؟" پلیس‌ها هیچ جوابی برای این سؤال نداشتند. آپارتمان مادرش درِ ورودی مجزا داشت که نبش ساختمان، همسطح با خیابان و دور از در اصلی ساختمان و مونیتور نگهبانی بود، ولی کارآگاهی که در مورد آن پرونده کار می‌کرد، متذکر شده بود هیچ چیز از آپارتمان او به سرقت نرفته است. کیف پولش که صدها دلار در آن بود، دست‌نخورده داخل کیف زنانه‌اش بود. جعبه‌ی جواهراتش، باز روی میز توالتش بود و چند تکه جواهر ارزشمند هم بدون اینکه چیزی از آن کم شده باشد، داخلش بود. موقعی که آرون زانو زد و به علفی که روی گور مادرش بود دست کشید، باران دوباره شروع به باریدن کرد. وقتی می‌خواست روی سنگ قبر زانو بزند، زانوهایش در زمین گلی فرو رفت و زیر لب زمزمه کرد: "مامان، خیلی دلم می‌خواست زنده بودی و بچه‌ها را می‌دیدی. پسرها دارند کلاس اول و کودکستان را تمام می‌کنند. دانیل از همین الان یک هنرپیشه‌ی کوچولوست. او را می‌بینیم که چند سال دیگر دارد برای یکی از آن نمایشنامه‌هایی که تو در کلمبیا کارگردانی می‌کردی، امتحان هنرپیشگی می‌دهد." آرون پاسخی را که مطمئنا مادرش می‌داد، به ذهن آورد و لبخندی روی لبانش پدیدار شد. "آرون، خیلی خیالپردازی. با یک جمع و تفریق ساده متوجه می‌شوی موقعی که دانیل به کالج برود، من هفتاد و پنج ساله خواهم بود."


راهنمای خرید و مطالعه نسخه الکترونیک

Viewing all articles
Browse latest Browse all 11952

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>