Quantcast
Channel: فیدیبو
Viewing all articles
Browse latest Browse all 11952

زيستن برای بازگفتن

$
0
0
وقات فراغتم را بین بارّانکیا و کارتاخنا دِ ایندیاس، در ساحل کارائیبِ کلمبیا می‌گذراندم. با شندرغاز پولی که بابت چاپ یادداشت‌هایم در روزنامه‌ی اِل اِرالدو می‌گرفتم، شاهانه زندگی می‌کردم و هر جا که پیش می‌آمد، شب را با بهترین همراه ممکن سر می‌کردم. انگار شک و شبهه در مورد زندگی مغشوش و ظاهرنمایی‌هایم کم بود که با گروهی از دوستان جدانشدنی، قرار گذاشتیم بی‌هیچ پشتوانه‌ی مالی، نشریه‌ی جسورانه‌ای را منتشر کنیم که آلفونسو فوئن‌مایور سه سال قبل پیشنهاد کرده بود. دیگر از زندگی چه می‌خواستم؟ در بیست سالگی، نه از روی سلیقه و میل، بلکه به خاطر فقر، از مد روز جلو افتاده بودم: سبیل وحشی، موی ژولیده، شلوار جین، بلوز گلدار جلف، نعلین حاجی‌ها. یکی از دوستان دخترم، بی‌آن که بداند من آن جا هستم، در تاریکی سینما به کسی گفت: «این گابیتوی بیچاره، دیگه از دست رفته». برای همین، وقتی مادرم از من خواست برای فروش خانه همراهی‌اش کنم، بدون هیچ تردید جواب مثبت دادم. مادرم به من فهماند که پول کافی ندارد و از روی غرور گفتم خودم مخارجم را می‌پردازم. نمی‌توانستم مخارجم را از روزنامه‌ای که در آن کار می‌کردم، تأمین کنم. برای هر یادداشت روزانه سه پسو به من می‌دادند، و وقتی هیچ کدام از اعضای تحریریه در دسترس نبودند، چهار پسو می‌گرفتم تا سرمقاله را بنویسم. به هر حال این درآمد به‌زحمت کفافم را می‌داد. سعی کردم وامی بگیرم، اما مدیرمان یادم آورد همین حالا هم بیش‌تر از پنجاه پسو بدهکارم. آن روز عصر، سوءاستفاده‌ای کردم که هیچ‌کدام از دوستانم قادر به انجام آن نبود. موقع خروج از کافه‌ی کلمبیا که جنب کتاب‌فروشی بود، با دُن رامون بینیس، کتاب‌فروش و استاد پیر کاتالان همراه شدم و از او ده پسو قرض خواستم. فقط شش پسو داشت


راهنمای خرید و مطالعه نسخه الکترونیک

Viewing all articles
Browse latest Browse all 11952

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>