
یکی از دردهای مملکت این است که حتی تحصیل کردههایمان خیلی با تاریخ میانهخوبی ندارند (اگر یادتان باشد در دورههای دبیرستان هم نه تاریخ و نه معلم تاریخ معمولاً جدی گرفته نمیشدند.) مسخرهتر از این نمیشود که یک نفر به اصطلاح مدعی، یک نفر تحصیل کرده، نداند از دو یا سه نسل قبلش پدرش کیست؟
یادش بهخیر در زنگیآباد کرمان، شبی میهمان مرد دانای بیادعایی بودم بهنام آقای اسدالله زنگیآبادی، میگفت آمار بگیرید از این جمعیتی که در این مملکت هستند من نمیگویم از روستاییها، بیسوادها، از بیادعاها،از همین طبقهی مدعی و تحصیل کرده، از استادهای دانشگاه که قاعدتاً باید علمدار فرهنگ این جامعه باشند، تا معلمش، مهندسش، دبیرش، یک آمار سرانگشتی بگیرید و ببینید چه درصدی از همین خانوادههای دستچین به اصطلاح «شجرهنامه» دارند؛ این را کم نگیرید فاجعه است.
ملتی که تاریخ گذشتهاش را نمیخواند و نمیداند، همه چیز را خودش باید تجربه کند. آیا فرصت این کار را دارد؟ آیا عمرش به این تجربهها کفاف میدهد؟ ببینید امریکایی دویست و چند ساله وقتی از تاریخش صحبت میکند، با چه احترام و وقاری از آن سخن میگوید، ببینید در مدارس عالیشان درس تاریخ از چه وزنی برخوردار است و هکذا مدارس اروپایی.
از این دردناکتر نمیشود که تجربهای را بهقیمت گزاف به دست میآوریم ولی آن را نگاه نمیداریم؛ یک نسل، دو نسل میگذرد همه یادمان میرود و آنوقت دوباره روز از نو روزی از نو. آیا به نظر شما حق با میزبان من نبود؟
راهنمای خرید و مطالعه نسخه الکترونیک