Quantcast
Channel: فیدیبو
Viewing all articles
Browse latest Browse all 11952

آسان، اما سخت

$
0
0
روز عقدکنان تنها چیزی که دلم را می‌فشرد، جدایی از جانان بود. او حالا دختر شش ساله‌ای شده بود که چنان دلبستگی و وابستگی به او داشتم که فکر جدایی روحم را می‌آزرد. او هم به من همین احساس را داشت! در تمام عکسهای مربوط به آن روز، یعنی جشن عقد، او در حالی‌که دامن لباس تورم را در دست دارد و خودش را به من چسبانده، همه جا در حال گریه است! حتی وقتی عروس و داماد را که من و کوروش باشیم، در اتاقی که سفره عقد در آن بود، با عکاس تنها گذاشتند که عکسهای مثلاً آرتیستی گرفته شود، جانان از پشت در اتاق تکان نخورد و صدای گریه‌اش دلم را خون کرد. و عاقبت روزی که باید همراه کوروش به شهرستان می‌رفتم و زندگی مشترک را از آنجا شروع می‌کردیم، چون او در وزارت کشاورزی استخدام شده بود و باید به مأموریت می‌رفت، از جانان، مانند دست شستن از جان، جدا شدم و گریان و دلتنگ، به سوی سرنوشت رفتم! گرچه آن روزها بسیاری از شهرستانها تلفن خودکار نداشتند، و شهری هم که من و کوروش باید در آن زندگی می‌کردیم جزو همین شهرها بود، ولی در هفته دو سه مرتبه به مخابرات می‌رفتیم و با خانه پدرم تماس می‌گرفتیم تا من صدای جانان را بشنوم.


راهنمای خرید و مطالعه نسخه الکترونیک

Viewing all articles
Browse latest Browse all 11952

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>