Quantcast
Channel: فیدیبو
Viewing all articles
Browse latest Browse all 11952

چیزی مثل زندگی

$
0
0
نمی­دانم اول برق چراغ‌های ماشین بود یا صدای گوشخراش بوق‌ها. بهت زده، مثل کسی که یکراست از هپروت پرت شده باشد، خودم را وسط بلوار پیدا کردم. داشتم می‌رفتم ببینمش. دیدن که نه؛ چون از طرف دیگر خیابان دیده بودمش، با آن مانتو شلوار سرمه‌ای و لبخندی که صورتش را توی قاب مقنعه پر کرده بود. واقعاً بود. وسط بلوار، کنار گلکاری­ها ایستاده بود و لبخند می‌زد. راه افتادم. حتی فکر می‌کنم که لبخند هم زدم و شاید دستی هم تکان دادم. و یک­باره بوق بود و نور. نور بود و صداهای شدید. و من که میخکوب وسط خیابان به این همه ماشین با چراغ‌های روشن و پنجره‌های تاریک زل زده بودم. و وقتی برگشتم که با عجله خودم را بهش برسانم، دیگر نبود؛ یعنی کجا رفته بود؟ با این­که می‌دانستم که نمی‌توانسته آن­جا بوده باشد، باز هم دنبالش می‌گشتم. پرند با رفتنش، با گم شدنش، چه­قدر در من تکرار می‌شد؛ مثل همین چند لحظه. و حالا سال‌ها گذشته است؛ بیست سال تمام...


راهنمای خرید و مطالعه نسخه الکترونیک

Viewing all articles
Browse latest Browse all 11952

Latest Images

Trending Articles

<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>