Quantcast
Channel: فیدیبو
Viewing all articles
Browse latest Browse all 11952

مردی با لباس قهوه‌ای

$
0
0
این حرف نادینا که با کمی کنایه همراه بود، باعث شد کنت نگاه تندی به او بیندازد. نادینا با بی‌تفاوتی تبسمی کرد، ظاهر این تبسم طوری بود که حسّ کنجکاوی کنت را برانگیخت، اما کنت بدون اینکه به روی خود بیاورد، با لحنی سیاستمدارانه گفت: ــ بله، سرهنگ همیشه دست و دلباز بوده و پول خوبی به ما داده. من دلیل موفقیت او را بیش از هر چیز، اول این موضوع و دوم استفاده‌اش از یک سپر بلای مناسب می‌دانم. واقعا که مغز متفکری دارد. شکی نیست که مغزش پُر است و طرفدار این ضرب‌المثل: «اگر می‌خواهی انجام یک مأموریت خطری برایت به وجود نیاورد، خودت آن را انجام نده». حالا ما هر کدام به دردسر افتاده‌ایم و از طرفی هم هر کاری که کرده‌ایم، به دستور شخص او بوده و مدرکی هم علیه او نداریم. در این لحظه، کمی مکث کرد، انگار منتظر بود نادینا با حرفهایش مخالفت کند، اما او ساکت بود و مثل قبل بی‌تفاوت به نظر می‌رسید. کنت کمی فکر کرد و افزود: ــ و هیچ‌کدام از ما مدرکی ندارد. و در ادامه گفت: ــ در ضمن، خرافاتی هم هست، رئیس را می‌گویم. انگار چند سال پیش به یکی از این فالگیرها مراجعه کرده و زن فالگیر به او نوید زندگی خوب و موفقیت‌آمیزی را داده بود. اما گفته که بالاخره یک زن باعث بدبختی‌اش خواهد شد. نادینا با دقت به حرفهای کنت گوش می‌داد. معلوم بود که کنت بالاخره توانسته بود او را تحت تأثیر حرفهایش قرار دهد. ــ عجب، خیلی عجیب است! گفتی یک زن باعث می‌شود؟


راهنمای خرید و مطالعه نسخه الکترونیک

Viewing all articles
Browse latest Browse all 11952

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>