Quantcast
Channel: فیدیبو
Viewing all articles
Browse latest Browse all 11952

کلمه‌ها و ترکیب‌های کهنه

$
0
0
بابا از وسط کاغذای زیادی که تو کمد بود، سه‌تاش رو آورد بیرون. نشست پهلوم. پهن کرد جلوم. مامان گفت «چی‌کار می‌کنی؟ فردا علی رو می‌بری یا نه؟» بابا گفت «چاره‌ای ندارم.» بعدازظهری بودم. صبح‌ها یه روز می‌رفتم اداره‌ی بابا، یه روز مدرسه‌ی مامان. بعدش می‌رفتم مدرسه. بابا دو جا کار می‌کرد. یه‌ جا رو شب می‌رفت. یک‌روزدرمیون. این همون ‌روزایی بود که چند روز قبل، شبش موش رفت تو شلوارم و مامان می‌گفت غش کردم. مرگ‌موش‌ها تو آشپزخونه بود. بالای کمد. مامان می‌گفت «شاید لازم بشه. اما من موش‌ها رو با مرگ‌موش نمی‌کشم. گند می‌زنن به خونه.» من از موش‌ها می‌ترسم. بعد بابا گفت «می‌دونی اینا چی‌ان؟» گفتم «آره.» گفت «چی‌ان؟» گفتم «کاغذای حقوق شما و مامان.» بابا دستش رو کشید رو سرم. مامان گفت «کمالی قرار بود سه روز پیش بیاد. ولی خبری ازش نیست. همسایه‌هام خبری ازش ندارن.» بابا گفت «برای ما که بد نشد.» مامان گفت «خُُب آره. دویست‌ تومن کم داریم. احمد، واقعاً هیچ ‌کاری نمی‌شه کرد؟» بابا گفت «دیدی که نشد.» مامان گفت «خسته شدم احمد.» بابا گفت «معذرت می‌خوام مریم.» مامان گفت «ولش کن.» بابا گفت «دو هفته دویدیم، اما نتونستیم. کمالی قرار بود سه روز پیش بیاد پول رو بگیره اما نیومده. فقط می‌تونیم منتظر بشینیم.» بعد بابا کاغذای حقوق رو صاف کرد. گفت «می‌تونی بخونی چند نوشته؟»


راهنمای خرید و مطالعه نسخه الکترونیک

Viewing all articles
Browse latest Browse all 11952

Latest Images

Trending Articles



Latest Images

<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>