
رمان «زندگی آسان است، نگران نباش» نوشتهی آنیِس مارتن-لوگان است. این روایت ادامهی کتاب «آدمهای خوشبخت کتاب میخوانند و قهوه مینوشند» است. در بخشی از کتاب میخوانیم:
اما شخصیتِ هالوی بعدی که آمده بود سراغم با این یکی فرق داشت؛ تقریباً خوشتیپ بود، سر و وضعی قابلاحترام داشت و اهل درس دادن هم نبود. ایرادش ـکه البتّه ایراد کوچکی هم نبودـ این بود که فکر میکرد میتواند با تعریف کردن شاهکارهایی که با معشوقهاش ـکه گوپرو نامیده میشدـ تجربه کرده بود، مرا به تختخوابش بکشاند: «تابستون امسال، با گوپرو پریدیم توی یه رود خروشان خیلی سرد... زمستون امسال با گوپرو رفتیم اسکیِ مارپیچ... با گوپرو رفتم حموم... میدونی، اون روز با گوپرو سوار مترو شدم...» در تمام یک ساعتی که روبهروی هم نشسته بودیم نتوانست جملهای بر زبان بیاورد که در آن حرفی از گوپرو نباشد. آنقدر از گوپرو صحبت کرد که به خودم گفتم نکند با گوپرو دستشویی هم میرود.
ناگهان حرفش را قطع کرد و از من پرسید: «با گوپرو کجا میرم؟ فکر کنم خوب متوجّه نشدم.»
ای وای... با صدای بلند فکر کرده بودم. نمیخواستم فکر کند آدم بدجنسیام، امّا هیچ علاقهای به چیزهایی که تعریف میکرد نداشتم و دلم نمیخواست بدانم با گوپرو چه کرده. برای همین تصمیم گرفتم کار را یکسره کنم.
«ببین، تو قطعاً آدم خیلی جذابی هستی، ولی انگار یه دوربین روی پیشونیت کار گذاشتی و داستان عاشقانۀ خیلی بزرگی رو که از سر گذروندی ضبط کردی و همین باعث میشه نتونم چیزی بین خودمون تصوّر کنم. پس، بیخیال دسر و قهوه میشم. اینها را توی خونۀ خودم هم میتونم بخورم.»
«مشکل چیه؟»
راهنمای خرید و مطالعه نسخه الکترونیک