
زیر درختان جنگل پوشیده است از پوست شاهبلوط و برکههای خشکیدهی پر از برگهای خشک. غروب که میشود مهی غلیظ بین تنهی درختان شاهبلوط میپیچد و پایینتنهی آنها را که پوشیده از درخشش سرخفام خزهها و لکههای آبیفام گلسنگهاست در خود میپوشاند. از دورترها هم میتوان فهمید اردوگاهی برپاست؛ از دودی که، بر فراز نوک درختان، سر به فلک کشیده است و صدای گنگ آواز دستهجمعی مردان؛ در دل جنگل که پیش میروی صدای آواز رساتر و رساتر میشود. کلبه سنگی و دوطبقه است، طبقهی اول که کفَش خاکی است برای حیوانات و طبقهی دوم از تنهی درختان برای استراحت چوپانان.
حالا در هر دو طبقه مردها روی کپهای از سرخس و یونجهی تازه میخوابند؛ چون کلبه پنجره ندارد دود آتشی که در طبقهی پایین روشن است در فضا میپیچد و چشم و گلوی مردها را میسوزاند و به سرفهشان میاندازد. شبها دور آتشی دور از دیدرس دشمن قوز میکنند و پین در وسطشان زیر نور شعلههای رقصان آتش میرقصد و با همهی توانش آواز میخواند، همانطور که در میخانه میخواند. پارتیزانها هم فرق چندانی با مردهای میخانه ندارند، همان نگاههای خشن و نامهربان و همان آرنجهای دور از هم، البته اینها با حالتی حاکی از تسلیم به لیوانهای ارغوانی خیره نشدهاند؛ دستهایشان روی لولهی تفنگهایشان است و فردا به مردانی دیگر شلیک میکنند؛ به دشمن!
راهنمای خرید و مطالعه نسخه الکترونیک