
توی فکر بودیم که چند روز تابستان را کجا برویم که بابا پیشنهاد کرد مثل پارسال برویم مشهد. همگی از این پیشنهاد استقبال کردیم. از اینکه این اتفاق دو سال پی در پی میافتاد آن را به فال نیک گرفتیم که سالی که در پیش داریم، سال پربار و بابرکتی خواهد بود. این بار همگی با سه تا ماشین فرهاد و شوهران فهیمه و فرشته راه افتادیم. حتی از سال قبل هم بیشتر به ما خوش گذشت. این بار هم دیدن گنبد طلایی امام رضا (ع) از دور اشک مرا درآورد. آن دفعه چه حالی داشتم، این دفعه چه حالی دارم. هر دو بار گریهام گرفت. ولی فرسنگها تفاوت بود بین این احساس و آن احساس.
در حال خواندن زیارتنامه، دستم را روی قلبم گذاشتم و از ته دل خوشبختیام را از خدا و بعد از امام رضا (ع) خواستم و بابت محبتی که در دلم به وجود آورده، به درگاه خدای متعال سجده شکر به جا آوردم و پیشانیام را بر سنگهای حرم ساییدم.
راهنمای خرید و مطالعه نسخه الکترونیک