
این سبک لذت بردن از سیگار را از ترانه یاد گرفتم. وقتی که برای اولین بار به خانهاش رفتم، احساس کردم که باید سیگاریِ قهاری باشد. چون روی میزِ هال و همچنین در کف بالکن، تعداد زیادی ته سیگار وجود داشت. اما بعدها فهمیدم که او از سیگار، متنفر است و تنها از حالت آرام و عجیب سوختن و تمام شدنش، همراه با پراکنده شدن حجم بسیار متراکم اولیه دود، در عرض چند ثانیه، در فضای اطراف و محو شدنش در فاصلهای بسیار کم در هوا، به نوعی لذت میبرد. لذتی همراه با یک چاشنی رازآمیزِ رنج. خیلی وقتها که سیگار را روشن میکرد، چند پک میزد و بعد آن را روی میز یا روی دیوار بالکن یا کنار تختش میگذاشت و با حالتی عجیب و مرموز، به آن نگاه میکرد. حالتی که آنچنان عمیق مینمود، که ظاهر احمقانهی این کار را پنهان میکرد. وقتی که برای اولین بار از او پرسیدم که چرا این کار را میکند، پس از کمی مکث، به آرامی، همراه با یک لبخند، سرش را بالا آورد و به چشمهایم خیره شد. آهی کشید و با حالتی که انگار حال نداشته باشد که چیزی را توضیح بدهد، سرش را پایین انداخت و دوباره نفس عمیقی کشید. بعد از چند ثانیه، انگار متوجه شد که من هنوز منتظر جواب هستم. سرش را بالا آورد و با لبخند، نیم نگاهی به من انداخت و سپس دوباره به سیگارخیره شد و گفت:
«هیچی. فقط یاد خودم میافتم. یاد اینکه دارم مثل این سیگار تمام میشوم. یاد دنیا. یاد دوستان و آشناهای قدیمی که دیگه نیستند. یاد ناپایداری کل زندگی...»
راهنمای خرید و مطالعه نسخه الکترونیک