
حال بسیار شادمان خواهم شد اگر لطف فرمایی،
و نام و سرنوشتی را که این جا دارید، برایم بازگویی.»
بیدرنگ با دیدگانی شاد و خندان پاسخم داد:
«شفقت ما، به روی هیچ خواسته درستی در نمیبندَد!
این به مانند آن ذاتِ جلیلی است که همانا عشق است
و مایل است تمام بارگاههایش، شبیهش باشند...!
در بُعدِ زمینی، باکره و راهبه بودم!
چنان چه در ذهنت به جست و جو برآیی، زیباییِ بیشترم را
به یاد آوری و هویتم بر تو آشکار شود:
یقینا مرا به عنوان پیکاردا به خاطر خواهی آورد!
مرا در این جا، در میان ارواحِ سعادتمند،
در سپهری که حرکت آن، از دیگر افلاک کندترست، جای دادهاند.
این جا، قلبمان صرفا به خواستِ روحالقُدس،
و آن چه دوست میدارد فروزنده میگردد،
وز این که بنا به فرمانش عمل کنیم، شاد و خوشنود به سر میبریم!
و این سرنوشتی که شاید تا بدین حدّ پست به نظرت جلوه آید،
از آن روی بر ما پدید آمد که عهد و پیمانمان را نادیده انگاشتیم،
و گاه نیز آن را شکستیم...»
بدو گفتم: «نمیدانم چه جلوه خداییای
بر سیمایتان فروزان است،
که صورتِ ظاهریِ قدیمیِ شما را تغییر بخشیده است...!
ازین روی بود که بیدرنگ، تو را به یاد نیاوردم!
لیک، آن چه اینک برایم نقل کردی، به یاریام برخاست:
حال، شناختنت، برایم چه آسان گشت!
امّا به من بگو! گر چه این جا سعادتمندید،
لیک، آیا در شوقِ اقامتگاهِ رفیعتری نیستید،
تا بهتر به دیدارِ حقّ نائل شوید، وز عشقی بیشتر بهرهمند گردید...؟»
او، همراه ِدیگر ارواح، تبسّمی کوچک کرد،
سپس با چنان شادمانی و بهجتی که گوئیا نخستین شرارههای عشق،
در وجودِ او مشتعل گشته بود، پاسخم داد:
«برادر! قدرتِ شفقت آن چنان خواستههایمان را تسکین میبخشد،
که با شادمانی آن چه آرزومندیم و داریم، به سر میبریم!
و تشنه هیچ سعادتِ برتری نیستیم...!
چنان چه خواهانِ مکانی رفیعتر بودیم،
اراده ما با اراده آن که این مکان را برایمان برگزیده است،
در هماهنگی به سر نمیبُرد!
و لذا چنین وضعی در این مدارها روی نخواهد داد!
زیرا در این جا، زیستن در رحم و شفقت ضروری است،
به ویژه اگر به طبیعتِ این امر، عمیقا بیندیشی!
بدینسان، لازمه جوهرِ این حیاتِ سعادتمند،
ادغام گردیدن با خواست و اراده الهی است،
چونان که ارادههایمان، به ارادهای واحد مبدّل میگردد!
راهنمای خرید و مطالعه نسخه الکترونیک