
در طول حملهی سوم، هزل تقریباً یک تکهسنگ را خورد. به اطرافش خیره شده بود و از خودش میپرسید که پرواز در امتداد یک سلسله کوه عجیب و غریب، چقدر مشکل است که صدای زنگ هشدار کشتی به صدا درآمد.
نیکو از عرشهی جلوی کشتی پرنده فریاد زد «نگه داشتنش سخته.»
لئو که پشت سکان ایستاده بود، ناگهان آن را چرخاند. آرگو ۲ به سمت چپ متمایل شد و پاروهای هواییاش همچون ردیفی از خنجرها در ابرها فرو رفتند.
هزل اشتباه کرد که از روی نردهها به پایین نگریست. جسمی کرویشکل و تیرهرنگ به او خورد. اندیشید: چرا ماه داره به طرف ما میاد؟
راهنمای خرید و مطالعه نسخه الکترونیک