
آن روز در پارک تنها زنی نبودم که توجهام به جک جلب شد. بااینحال محتاطترینشان بودم. بعضیها مخصوصاً زنان جوان راحت به جک لبخند میزدند تا توجهاش را جلب کنند، دختران نوجوان نخودی میخندیدند و دستانشان را جلوی دهانشان گرفته و هیجانزده پچپچ میکردند که او باید یک ستارهی سینما باشد. خانمهای مسنتر تحسینکنان به او مینگریستند، خیلی بهندرت مردی قدمزنان از کنارشان میگذشت که ازنظر آنها خواستنی باشد. حتی مردان هم جک را نگاه میکردند. وقتی از دل پارک عبور میکرد یک بیقیدی شکوهمندانه در او وجود داشت که نمیشد از آن چشم پوشید. تنها کسی که بیاعتنا به جک باقی ماند؛ مایلی بود. او که سرگرم ورقبازیمان بود تنها فکری که در سر داشت بردن بود.
راهنمای خرید و مطالعه نسخه الکترونیک