
اما اینها برای پدر و مادرم کافی نیست. تو خانوادهی من باید برنده باشی. یعنی باید سریعترین، خوششانسترین، یا باهوشترین، یا بامزهترین، یا خلاصه بهترین باشی؛ از صبح تا شب.
پدر من آدم قوی و گندهای است و عرض بدنش تقریباً به یک کیلومتر میرسد. تو تیم فوتبال کالجشان بازیکن دفاعی پشت خط بوده و تیمشان به لیگ قهرمانی کشور رفته. حالا هم تو یک کالج مقدماتی مربی فوتبال است. تنها چیزی که برای پدر من مهم است، برنده شدن است.
مادرم معاون یک بانک است و عاشق مسابقات دوچرخهسواری مسافتی است. بعضی وقتها ساعت چهار صبح بیدار میشود و قبل از صبحانه نود و شش کیلومتر دوچرخهسواری میکند.
حتی دارلین، خواهر کوچکم هم برای خودش یک سوپر استار است. تو چهار سالگی کتابهای قطور را میخواند و پارسال تو مسابقهی دیکتهی کشوری واشینگتن دی.سی شرکت کرد، رقیبهای دبیرستانیاش را کنار زد و برندهی کاپ شد.
دستتان آمد من تو چه خانوادهای زندگی میکنم؟ اما من خوش دارم با رفقایم بگردم و زندگی را آسان بگیرم. حالا چطوری عضو این خانواده شدهام، خودم هم نمیدانم.
راهنمای خرید و مطالعه نسخه الکترونیک